از خدا پرسیدم:
درد از کجا درمان میشود؟
گفت از اینکه تغییر بدهی
گفتم تغییر از کجا آغاز؟
گفت اینکه بخواهی زیر و رو کنی
و دعا پله دوم است
گفتم پله بعدی... ؟
پرسید: عارفانم مگر این را به تو نگفتهاند: ”تو پای به راه
در نه و... “...
گفتم: از خودت میخواهم بشنوم!
گفت: «سرتاسر کتابهای پیامبرانم پر است!. و گفتهام که:
دوست دارم ان کسی را که برای عشقش به نبرد میخیزد»...
ـ و چهرهی خدا برافروخته بود، وقتی که ادامه میداد ـ :
«... صف در صف، با استواریی از جنس پولاد...
... با سلاحهایی خروشان
... . که هیچگاه زنجموره نمیکنند
... . و زاری نمیکنند
... . و سینهها را سپر میکنند
... . با قامتهایی همچون تفنگهایی شعله ور... »...
و کلام خدا وقتی روی پوست دلم مینشست،
مانند شعر میشد. اینچنین گرم و دلنشین و انگیزا!:
«و عشق مناند آنان
همانان که شمایان مردهشان میپندارید
یا وقتی میرزمند،
خائنان و دشمنان هزار دام پیش پایشان... . ـ
اما من برای پیروزیشان، پرشوقترین و تواناترینم»
گفتم پاسخ پرسشم را گرفتم
خدا گفت: حال من سؤال دارم: « انقلاب از کجا آغاز میشود؟»
گفتم: از من!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر